جمهوری اسلامی و ترور مخالفان در خارج از کشور

ترور و کشتن مخالفان در خارج از ایران بدست جمهوری اسلامی از همان ابتدای انقلاب 57 اغاز شد .ترورهایی که اکثر امرین ان یا دستگیر نشدن ویا با وساطتت ومنفعت طلبی کشور های که در ان ترورها صورت گرفت به سرنجام دلخواهی نرسید .در این میان ترور مخالفین کرد تقریبا بیشترین امار را دربین این نوع حذف های فیزیکی داشته ترور دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی و دها تن دیگر تنها گوشه ای از این ترورها بوده.
در اخرین مورد از این دست ترور ها کشته شدن دو تن از نیروهایی اپویست و فعال در نزدیکی مرز ایران و دولت اقلیم کردستان عراق در اطراف پنجوین روزچهارشنبه, 13 آوریل در شهرستان پنجوین از توابع استان سلیمانی جنوب کردستان دو میهن‌دوست به نام‌های «وستا صدیق سالیاوایی» و «کمال شیخ‌صادق» در ساعت 4 12اوریل گذشته از سوی افراد ناشناس ربوده شدند.
پس از مدتی کوتاه و در حدود ساعت 7 غروب همان روز پیکر «صدیق سالیاوایی» در نزدیکی دو راه روستای «نزاره» یافت شد که آثار هشت گلوله بر روی بدن وی مشهود بود. در ساعت 3 بعدازظهر امروز هم پیکر «کمال شیخ صادق» در همان حوالی یافت شد.
کمال شیخ صادق از شخصیت‌های سرشناس پنجوین است که بعنوان میهن‌دوست و پیشاهنگ جنبش آپویی مشهور بود. وی در سال 2013 از نامزدهای انتخاباتی حزب حل دموکراتیک برای پارلمان اقلیم کردستان بود. پیشتر هم نیروهای اطلاعاتی رژیم ایران بارها وی را به کشتن و ربودن تهدید کرده بودند و سال گذشته افرادی ناشناس بسوی وی شلیک کردند که نافرجام بود.
به گفته همسر کمال شیخ صادق منزل این مبارز خانه ای برای کسانی بود که از طرف جمهوری اسلامی مورد تهدید قرار گرفته و به اقلیم کردستان عراق فرار میکردند . منطقه پنجوین از لحاظ استراتژیک یکی از نزدیک ترین مناطق به منطقه کردستان ایران است که همه کسانی که به لحاظ سیاسی در ایران تحت تعقیب اند به این منطقه رفته و سپس به مناطق دیگر میروند .
بارها بسیاری از اکتیویست های مخالف نظام جمهوری اسلامی تا کنون در منطقه اقلیم خودمختار کردستان به قتل رسیده اند و یا مورد ترور نافرجام قرار گرفته اند از این میان اقبال مرادی از فعالین سرشناس سیاسی این منطقه بارها مورد ترور نیروهای جمهوری اسلامی قرار گرفته و مجروح شده است و هم اینک نیز مورد تهدید و خطر ترور قرار دارد فرزند این غعال سیاسی و حقوق بشر هم اینک در زندان است و همچنین برادر زادش در خطر اعدام قرار دارند .ایشان پیشتر در گفتگویی با مرکز اسناد حقوق بشر نحوه ترور خود توسط نیروهای جمهوری اسلامی را شرح داده است
لینک گزارشhttp://www.iranhrdc.org/persian/permalink/1000000116.html#.VxTKhDArLIW

جنایات مصطفی پورمحمدی در رژیم ایران

poormohammadi-edam1-499x275       مصطفی پورمحمدی در سال ۱۳۳۸ در شهرستان قم به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را در قم، مشهد و تهران تا مقطع دکترا در رشته های فقه اسلامی، اصول فقه و فلسفه ادامه داد. وی متاهل و دارای چهار فرزند است. از سال۱۳۵۸ تا ۱۳۶۵ دادستان رسمی دادگاه های انقلاب در استان های خوزستان، هرمزگان و خراسان بود.از ۱۳۶۶تا ۱۳۶۹پورمحمدی به عنوان مشاور وزارت اطلاعات به صورت رسمی مشغول به کار شد. سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۸ مسوول امور خارجی وزارت طلاعات بود. محمود احمدی نژاد درمرداد ۱۳۸۴ پورمحمدی را وزیر کشور کابینه خود کرد، ولی در اردیبهشت ۱۳۸۷از این پست برکنار شد. مصطفی پورمحمدی از۱۲ تیر ماه ۱۳۸۷ تا مرداد ۱۳۹۲رییس سازمان بازرسی کل کشور بود و از مرداد۱۳۹۲ به سمت وزیر دادگستری در کابینه دولت یازدهم منتصب شده است. صدور حکم اعدام برای بیش از ۱۰۰ نفر در زندان شهرک بندرعباس، مهمترین فعالیت او در سال های آغازین پس از انقلاب است. در تابستان ۱۳۶۷ پورمحمدی در مقام معاون وزارت اطلاعات یکی از اعضای هیئت ۳ نفری بازجویی از هزاران زندانی سیاسی بود. این هیئت که به هیئت مرگ معروف بودند در دادگاه هایی چند دقیقه ای و تنها با پرسش این که آیا زندانی هنوز بر سر عقاید خود هست یا خیر تعداد بی شما ری از فعالان سیاسی را به جوخه های مرگ فرستاد. عده ای از این افراد جزو کسانی بودند که محکومیت خود را گذرانده و در انتظار آزادی بودند. پس از اعدام این افراد که جنازه هایشان به صورت گروهی و مخفیانه دفن شد، خانواده های آنان هرگز از فشار و آزار و بازداشت ها و احضارهای مکرر مقام های امنیتی و اطلاعاتی در امان نبوده و هرگز اجازه برگزاری سوگواری یا دیدار از مزار آنان در گورستان خاوران را نیافته اند. اعضای هیئت ۳ نفره مرگ، که پورمحمدی یکی از آن ها بود، مستقیما از سوی خمینی انتخاب شده بودند که بر اساس فتوای خمینی به عنوان مرجع تقلید و رهبر جمهوری اسلامی در دادگاه ها فرمان های قتل را صادر می کردند. آیت الله منتظری از مراجع تقلید مخالف با دولت و تنها قائم مقام خمینی، پورمحمدی را به عنوان کسی که نقشی اساسی در قتل عام زندانیان سیاسی و مخالفان دیگر در سال۱۳۶۷در زندان اوین تهران برعهده داشت شناسایی می کرد. در آن زمان پورمحمدی نماینده رسمی وزارت اطلاعات در کمیته ای۳ نفره بود وظیفه صدور احکام زندانیان سیاسی را داشت. پورمحمدی مسوولیت بازپرسی از زندانیان را نیز بر عهده داشت. آیت الله منتظری درباره جلسه ای که با پورمحمدی و دو نفر دیگر که اعضای کمیته بودند داشت چنین می گوید: بعد از نامه اعتراضی دومم (به خمینی)، هیچ تغییری به وجود نیامد و اعدامها ادامه داشت. در۲۴ مرداد ۱۳۶۷، با آقایان نیری حاکم شرع اوین، اشراقی (دادستان) و پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات بود دیدار کردم. من از آنها خواستم که اعدامها را در ماه محرم متوقف کنند. آقای نیری جواب داد: ما تا الان ۷۵۰ نفر را در تهران اعدام کرده ایم، و ۲۵۰ نفر دیگر را شناسایی کرده ایم، اجازه بدهید که از دست اینها هم خلاص شویم و بعدا به حرف شما گوش خواهیم کرد. بر اساس گزارش سازمان دیده‌ بان حقوق بشر که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، گزارشی با عنوان وزیران مرگ منتشر کرد که در آن از انتخاب مصطفی پورمحمدی به وزارت کشور و محسنی اژه ای به وزارت اطلاعات در کابینه دولت نهم محمود احمدی نژاد به خاطر نقش و دخالت آن دو در قتل ها و ترورها و سرکوب گسترده فعالان و روزنامه نگاران بشدت انتقاد کرده و به دلیل عضویت در هیئت ۳ نفره اعدام سراسری ۳۸۰۰ زندانی سیاسی موسوم به هیئت مرگ، به جنایت علیه بشریت متهم شده بود. این گزارش بر نقش مستقیم پورمحمدی در کشتار هزاران تن زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷ شهادت داده و آن را مشمول تعریف جنایت علیه بشریت دانسته است. در سال های ۱۳۶۷تا ۱۳۷۷ که پورمحمدی معاون برون مرزی وزارت اطلاعات در دوران علی فلاحیان بود، ده ها ناراضی و مخالف سیاسی ایرانی در خارج از ایران به قتل رسیدند و در برنامه ریزی، دستور و ترور تعدادی از سران اپوزسیون دولت ایران در اروپا دست داشت: از جمله عبدالرحمان قاسملو(۱۳۶۸)، شاپور بختیار(۱۳۷۰) و صادق شرفکندی(۱۳۷۱). حکومت ایران هیچگاه هیچ گونه تحقیقی در زمینه این قتل های سیاسی انجام نداد و عاملان آن را به مردم معرفی نکرد. وی همچنین متهم به دست داشتن در قتلهای زنجیره ای که در سال ۱۳۷۷ افشا شدند نیز می باشد. قتلهای زنجیره ای به کشتار نویسندگان، روزنامه نگاران، فعالان و متفکران در دهه ۷۰ شمسی که گقته میشود توسط سعید امامی معاون امنیتی وزارت اطلاعات سازماندهی شده بودند اطلاق می شود. پورمحمدی در زمان آن قتلها جانشین وزیر اطلاعات قربانعلی دری نجف آبادی بود. دیده بان حقوق بشر در گزارش خود بر نقش پورمحمدی در این قتل ها تاکید کرده و از قول دو منبع دست اول نوشته است که: تقصیر او در این قتل ها ثابت شده و قرار بود حکم بازداشت او صادر شود اما مقام های حکومتی سرانجام با برکناری او از مقامش به موضوع خاتمه دادند. پورمحمدی هرگز به نامه سازمان دیده بان حقوق بشر که از او خواسته بود به این اتهام پاسخ دهد، پاسخی نداد. در۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸، پورمحمدی به خبرگزاری نیمه رسمی مهر گفت که سازمانش ناظر است که منابع دولتی و بودجه عمومی در انتخابات به صورت قانونی صرف شود. پورمحمدی در این زمینه به سخنانش ادامه داد و گفت که پیرو اصل ۱۷۴قانون اساسی بازرسان سازمان بازرسی کشور بر اجرای قانون و حسن جریان امور انتخابات به طور نامحسوس نظارت خواهند داشت. در نامه ای به میرحسین موسوی در ۲۸ خرداد ۱۳۸۸ پورمحمدی احتمال تخلف گسترده در شمارش آرا را رد کرد. پورمحمدی گفت که بر اساس تجربیات خودش به عنوان وزیر کشور: امکان سو استفاده و تخلف گسترده امری دشوار و امکان وقوع آن ضعیف است و در نتیجه نهایی آرا اثرگذار نیست. پورمحمدی هیچگاه از نظارت سازمان مطبوع خود در مورد انتخاباتی که ظن وقوع تقلب در آن اعتراضات گسترده ای را به وجود آورد اعلام نکرد. در دوران محمود احمدی نژاد به وزارت کشور رسید اما به خاطر اختلاف با احمدی نژاد از این مقام کناره گرفت و به ریاست بازرسی کشور، که از دستگاه های قوه قضاییه است، منصوب شد. در پی گزارش های پورمحمدی از تخلفات مالی دولت احمدی نژاد، احمدی نژاد در سال ۱۳۹۲ در یک سخنرانی اورا به اختلاس ۲۰ میلیارد تومانی در وزارت کشور متهم کرد. مدیر بخش خاورمیانه سازمان دیده بان حقوق بشر با اشاره به وعده های انتخاباتی حسن روحانی در مورد دفاع از حقوق مردم، انتخاب پورمحمدی به وزارت دادگستری را پیامی ناامیدکننده هم در مورد تعهد های رییس جمهوری جدید و هم درباره احترام به تعهدهای بین المللی توصیف کرده است.

نا اگاهی قشر به ظاهر روشنفکر در حکومت ایران

در تصویر زیر گله گوسفنـدان در حـال تـرک آغلشان هستند هـیـچ فـنـس و محافظی اطرافشان نیست به جز یک در! حال این تصویر گویای حرفها و اندیشه های زیادیست،
در طبقاتی از جامعه کنونی ایران ما هم به اینچنین معذلی گرفتار هستند. حکمرانانی که در سرزمینی غنی دست به چپاول و غارت و کشتار مردم زده اند و میزنند، نتیجه  حمایت و طرفداری گروههایی است که شباهت به تصویر زیر دارد،گرچه تحصیل کرده اند اما نقش گوسفند بودن را بهتر بازی کرده اند.
در واقع آن ها گول خورده اند!این همان تله فکر کردن است

اكثريت عظيم روشنفكرانى كه مى‌شناسم در جست‌وجوى چيزى نيستند و هيچ كارى نمى‌كنند و به درد كارى نمى‌خورند. همه‌شان بد تحصيل كرده‌اند، به طور جدى مطالعه نمى‌كنند، درباره‌ى علوم فقط پر حرفى مى‌كنند، از هنر هم كم سر در مى‌آورند. همه‌شان خودشان را مى‌گيرند و با قيافه‌ى جدى، گنده‌گويى و فلسفه‌بافى مى‌كنند؛ حال آن كه پيش چشمشان كارگرها غذا ندارند و چهل نفرى در يك اتاق نامناسب مى‌خوابند، توى ساس و تعفن و گند و رطوبت و ناپاكى اخلاقى مى‌لولند…
پر واضح است كه همه‌ى حرف‌هاى قشنگ‌مان فقط براى آن است كه سر خودمان و ديگران شيره بماليم.

انتوان چخوف423935857_109805_1998009760452778983

Capitalism

If produced food for 13 billion people and a total of seven billion people, two billion people are starving, it is capitalism.

image

طرز تفکر جامعه کافر و مسلمان!

وقتی در کشور کافران زلزله می شود به این نتیجه می رسند که باید خانه های ضد زلزله بسازند،
در کشور مسلمانان به این نتیجه می رسند که خدا از آسمانها آنها را تنبيه کرده است.
وقتی خشکسالی میشود کافران به این نتیجه می رسند كه آب و هوا تغییر کرده و برای آن باید راه و چاره ای بیابند،
مسلمانان به این نتیجه می رسند كه نماز کم خوانده شده و موی زنان بیرون بوده و خدا از آنان انتقام گرفته است.
در جامعه کافران وقتی وضعیت اقتصادی خراب شود به این نتیجه می رسند که سازماندهی و مدیریت اقتصادی كشور اشکال داشته و صادرات و واردات تنظیم نبوده و باعث رکود اقتصادی شده است،
در جامعه مسلمانان به این نتیجه می رسند که خدا آنها را در فقر قرار داده تا ایمان آنها را آزمایش کند.
در جامعه کافران وقتی یک بیماری همه گیر شود، علت بیماری را کشف کرده و برای درمان آن واکسن و آنتی ویروس و دارو اختراع میکنند،
در جامعه مسلمانان تصور میکنند بلای آسمانی نازل شده و دلیل آن کفر گویی بوده است…
آنها نان هوشمندی شان را می خورند

ما شلاق جهالت مان را …

حکایت الاغ و الاغدار(جایگاه اخوند در جامعه امروزی ایران)

در روزگاری که هنوز پای ماشین به زندگی ایرانیان
باز نشده بود، مردم جهت حمل مصالح ساختمانی از الاغ
استفاده میکردند، و جماعتی را که این شغل را پیشه خود
کرده بودند، الاغدار می نامیدند.
درمیان این صنف، شخصی بود بنام عباس گچی که صاحب
بیشترین الاغ بود، و برای خودش صاحب اسم ورسمی بود.

عباس گچی آدم خوش مشرب و مردم داری بود،
و همه اورا بخاطر درست کاریش دوست داشتند، و
با وجودیکه مشروب زیاد میخورد، و همیشه به دنبال
الاغ هایش درحال جابجایی مصالح، با صدای دلنشینش
آواز هم میخواند، با اینحال مردم کاری به مشروبخواری
اونداشتند.
دست برقضا بعداز مدتی ورشکست می شود،
و از مال دنیا هیچ چیز برایش باقی نمی ماند، و مجبور
به فروش الاغ هایش میشود، و محل زندگی خودرا ترک
نموده، و عازم سفری بدون مقصد، باجیب خالی، و بدون
هیچ امیدی، سر به بیابان میگذارد…

پس ازطی یکی دو روز پیاده روی، تشنه و گرسنه
به شهرکوچکی میرسد،و بخاطر اینکه جایی نداشته،
وارد مسجدجامع شهر میشود و درگوشه ای مینشیند،
و تاچندروز توسط خادم مسجد پذیرایی مختصری میشود و
کم کم وارد صف نماز جماعت شده، ساکن مسجد میشود ،
و دراین مدت به خطبه های ملای مسجد گوش داده..، و از
کتاب های مذهبی مسجد جهت کسب دانش مذهبی استفاده
میکند، و خیلی زود در دل مردم جا باز میکند.
پس ازمدتی…
ملای مسجدفوت نموده، و مردم اورا به عنوان جانشین
ملای فوت شده به امام جماعت مسجد انتخاب میکنند..!
روزگار بدین منوال میگذرد، وبعد از چهار – پنج سال،
گذر یکی از همشهری های او به همان شهر می افتد،
و برای ادای نماز، عازم مسجدجامع میشود، و به صدای
دلنشین موعظه و تلاوت قرآن توسط ملای مسجد گوش
میدهد، و شک میکندکه آیا این، همان عباس گچی است؟
پس از نماز، سراغ امام جماعت رفته، و ضمن سلام و
احوال پرسی میگوید : حاج آقا…! شما شباهت بسیار
زیادی به یکی از آشنایان سابق من دارید…؛ به اسم
عباس گچی..
ملای مربوطه پاسخ میدهد :
من همان عباس گچی هستم، که میگویی…
شخص میگوید ؛
آخر چطور میشود که یک آدم عرق خور، که همیشه
کارش پشت سر الاغ ها.. و آوازخواندن بود..،کارش
به اینجا برسد که به یک مرد خدا…!، و روحانی…!،
تبدیل شود..؟!، این یک معجزه ی الهی است….!!!!
عباس گچی میگوید :
زیاد شلوغش نکن، و هندوانه زیر بغل من نگذار…
من هیچ فرقی نکرده ام، و همان عباس گچی هستم.
تنهافرقی که پیش آمده…
جابجایی من و الاغ هاست…
قبلا من پشت سر الاغ ها بودم…،
حالا الاغ ها پشت سر من هستن… همین !!!

بر گرفته از کتاب کشکول طبسی

علمای بیسواد رژیم ایران

تصویری که بعضی از اخوندهای ایران از جهان دارند، کمابیش شبیه روستای پدری‌شان است.
وقتی می گویند جهانیان باید بدانند، فکر می کنند سر قنات «علی آباد» ایستادند و کدخدا هم کنارشان است و دارند برای عینعلی و حسنقلی حرف می زنند.
موحدی کرمانی هفته قبل گفته است: «در اینجا از تریبون نماز جمعه به دنیا و کشورها اعلام می‌کنم پول‌هایتان را از بانک‌های آمریکا بیرون بکشید…» یعنی حضرت آیت الله فکر می کند مردم جهان همه شان ظهر جمعه همه گوش به رادیو تهران نشستند و نماز جمعه را که به همه زبانهای زنده و مرده جهان همزمان در حال پخش است، گوش می کنند و همه‌شان منتظرند که ایشان حکم بدهد و پوهایشان را از بانکهای آمریکا بیرون بکشند. اصلا هم فکر نمی کند، به فرض که همین فردا جهانیان این همه پول را از بانکهای آمریکا بیرون کشیدند، آن را کجا بگذارند؟ اصلا فکر هم نمی کند که دو سال است بابک زنجانی در زندان جمهوری اسلامی است و ممکن است اعدام شود، بازجو به او می‌گوید پولی را که دزدیدی و در حسابت داری، پس بده و طرف گوش نمی کند. بعد آقای موحدی کرمانی به مردم جهان، اعم از آمریکا و اروپا و بقیه جهانیان اعلام کرده پولهایتان را از بانکهای آمریکا بیرون بکشید.

اهمیت نقد در جامعه مدنی

١- وقتی کاری انجام می‌شود یا رخدادی روی می‌دهد، هم فرد مهم است و هم ساختارهای گوناگون جامعه. یعنی نمی‌شود با استناد به ساختارهای کلان اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، زبانی و… نقش فرد را سراسر نادیده انگاشت. همواره باید برای فرد و نقش او، سهمی درنظر گرفت؛ گرچه این سهم، با توجه به شرایط، کم یا زیاد می‌شود. هنگامی که یک آموزگار در زنجان، به دانش‌آموز خود تعرض می‌کند- کاری که متاسفانه چندی پیش رخ داد- افزون بر نقش ساختار و رویکردهای نادرست آموزشی، برای نمونه دوره‌های پرورش آموزگار یا همان تربیت معلم، خود شخص و اخلاق او هم مهم است و بایستی نقد شود (کاری که در روزهای گذشته در گستره‌ همگانی، ازسوی برخی آموزگاران و گروه‌های صنفی آنها رخ داد). شاید هیچ گاه نتوان همه‌ شرایط و کنترل‌های بیرونی را تا آن اندازه دقیق و درست درنظر گرفت که فرد نتواند خطا کند. انسان موجود پیچیده و دگرگونی‌پذیر است و می‌تواند همه‌ پیش‌بینی‌ها را به هم بریزد. این بحث، البته بحثی دیرین و کهنه است و پای جبر و اختیار آدمی را به میان می‌آورد اما در کل وظیفه و مسئولیت اخلاقی و انسانی، با درنظر گرفتن نقش فرد و سهمی که در رخدادها دارد، معنا می‌یابد. انسانِ مجبور را نمی‌توان به پرسش گرفت و بازخواست کرد.

٢- یک زمانی از یکی از استادان سرشناس فلسفه‌ سیاسی کشور پرسیدم که آیا یک نهاد صنفی می‌تواند با رویکردی صنفی در انتخاباتی سیاسی، مثلا انتخابات ریاست جمهوری، شرکت کند و از نامزد یا نامزدهایی خاص دفاع کند، گفت: من تاکنون به این پرسش فکر نکرده‌ام و هم‌اکنون نیز نمی‌توانم دقیق به آن پاسخ بدهم اما یک چیز برایم روشن است و آن این‌که ما درکشورمان، پیشینه‌ زیاد و اندیشیده‌شده‌ای از کار صنفی نداریم و به این پرسش باید در هنگام عمل و تجربه پاسخ بدهیم. واقعیت هم همین است که ما در گستره‌ کارهای گروهی مدنی و نوین، تجربه‌ زیاد یا بهتر بگویم تجربه‌ زیادِ اندیشیده‌شده‌ای نداریم و از همین‌رو بایستی خیلی چیزها را تجربه کنیم تا به پاسخ‌های سنجیده‌تری برسیم. درشرایط کم‌تجربه‌ای و کم‌اندیشی و نوپایگی نهادهای مدنی، افراد گاهی حتی بیش از نهادها می‌توانند نقش‌آفرین و اثرگذار باشند و به همین میزان هم بایستی عملکرد آنان نقد شود. افزون بر خود فرد، حتی گاهی پای خانواده‌ او هم به میان می‌آید. نقش خانواده تنها در سیاست نمود نمی‌یابد. می‌تواند در جامعه مدنی هم پدیدار شود و به‌ویژه برای ما که تجربه‌ چندان زیاد اندیشیده‌شده‌ای از کار مدنی نوین نداریم و نهادهای مدنی‌مان کمابیش نوپا و نوپدیدند، می‌تواند اثر منفی بیشتری بگذارد. جامعه مدنی، جامعه‌ای است متشکل از افراد مستقل که خودشان می‌اندیشند و تصمیم می‌گیرند و مسئولیت می‌پذیرند. اگر یک شخص و خانواده او بخواهند برای یک گروه مدنی تصمیم بگیرند، جامعه مدنی را رفته‌رفته از استقلال در تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی دور می‌سازند. یک نفر یا یک خانواده، تصمیم می‌گیرند و دیگران باید پیروی کنند، اگر هم کس یا کسانی بخواهند در برابر این روند ایستادگی کنند، با چند تا انگ و وصله کنار گذاشته می‌شوند. منتقد البته باید پایبند به حقیقت باشد و از دروغ بپرهیزد؛ نقد، تهمت‌زدن و دروغ‌گویی نیست. نقد همچنین می‌تواند درجمعی محدود بماند اما گاهی بهتر است در گستره‌ همگانی مطرح شود تا بر اثرگذاریش افزوده گردد. نقد فرد می‌تواند با نقد اندیشه‌ای همراه باشد که بستر اثرگذاری ویرانگر او را فراهم می‌سازد. درچنین صورتی نقد جنبه‌ای فراگیرتر می‌گیرد و در یک زمان و یک فرد محدود نمی‌ماند. نقد کارا، نیاز به آشنایی و آگاهی‌های زیادی دارد، وگرنه درحد یک‌سری کلی‌گویی‌های کلیشه‌ای و پیش‌پاافتاده باقی می‌ماند. باری جامعه مدنی نیاز به نقد مدنی دارد، نقدی دور از دروغ، دور از رودربایستی‌ها و تعارف‌ها، دور از کلیشه و کلی‌گویی و براساس آشنایی و آگاهی.

اموزش و پرورش در ایران

آموزش و پرورش رسمی کشور یک بنگاه ورشکسته است .از منظر اقتصادی این اتفاق دیری است که اتفاق افتاده ولی آنچه در این یادداشت به آن می پردازم عبارت از ورشکستگی این نظام آموزشی در دستیابی به اهداف ترسیم شده است.زمانی آلتوسر جامعه شناس فرانسوی آ.پ را دستگاه ایدئولوژیک دولت نامیده که نظام سرمایه داری با اتکا به آن می تواند نظم حاکم بر جامعه ( مبتنی بر نابرابری ) را از طریق جامعه پذیری نوآموزان در مدرسه بازتولید کند ولی مشکل آ.پ ایران این است که به دستگاه تولید نارضایتی تبدیل شده است. از دانش آموزان ، معلمان و والدین گرفته تا سطوح عالی کشور همه و همه به نوعی عدم رضایت خود را از تحقق نیافتن اهداف ترسیم شده برای آن اعلام کرده اند.کلاس های خسته کننده و فاقد امکانات ، معلمان گرفتار در تنگناهای منزلتی و معیشتی ، والدین ناراضی از افت آموزشی و افول اخلاقی دانش آموزانی که فاقد کوچکترین مهارت های زندگی ، احساس مسئولیت اجتماعی ، اخلاق شهروندی و فنون شغلی هستند ، ویژگی های آموزش و پرورش رسمی امروز کشور است.از سوی دیگر روند وفادارسازی دانش آموزان به نظم سیاسی موجود نیز چندان قرین موفقیت نبوده است. با وجود اجرای انبوه برنامه های پرورشی -تبلیغاتی و جای دادن آموزه های ایدئولوژیک در بطن کتاب های درسی نتیجه کار برای مسئولان چندان قابل قبول نبوده است. روند آسیب های اجتماعی رو به گسترش است و حاکمیت به آ.پ به عنوان بخشی از نیروی انتظامی می نگرد که باید دانش آموزان را سرگرم و از حضور معترضانه و افسار گسیخته آنها در خیابان ممانعت به عمل آورند. نوعی به تعویق انداختن بحران اشتغال و گسترش فزاینده بیکاری در جامعه. همان کاری که دانشگاه های کشور نیز در سطح بالاتری به انجام آن مشغولند.از سوی دیگر ساختار به شدت محافظه کار آ.پ راه را بر هر گونه اصلاحات معنادار و ساختاری در این دستگاه بسته است . اطلاع رسانی در مورد آسیب های اجتماعی به دانش آموزان و والدین بسیار دیرهنگام و قطره چکانی صورت می گیرد و کارگاه های آموزشی عمدتا یک سویه ، غیر مشارکتی و بی اثر است.ناکامی آ.پ در ایجاد خودآیینی در دانش آموزان از طریق آموزش تفکر انتقادی موجب سیطره  فضای کنترلی و مبتنی بر تربیت دگرآیین شده که با سست شدن نظارت می تواند نوعی هرج و مرج و بی نظمی در محیط آموزشی ایجاد کند. از سوی دیگر کنکوری شدن مدرسه و حتی زندگی روزمره دانش آموزان ، موجب تحلیل رفتن شبکه روابط اجتماعی در خانه و مدرسه ، و به تبع آن القای حس خودشیفتگی در دانش آموزان شده است .نتیجه هم البته مشخص است ؛ تربیت نسلی خودخواه و پرتوقع که والدین خود را به صورت کارت بانکی می بیند و از زمین و زمان طلبکارند . نسلی که می خواهد خیلی زود و بی زحمت به قله های ثروت و قدرت دست یابد و البته در این میان گوشه چشمی هم به بهره گیری از رانت های موجود در اقتصاد کشور دارد تا بلکه بتواند یک شبه راه هزار ساله را بپیماید . دولت نفتی شهروندان مطلوب خود را آفریده و فرهنگ دلالی را جایگزین فرهنگ تولید و کارآفرینی شده است .اینها توصیفی از وضعیت کنونی آموزش و پرورش کشور بود. دستگاهی که مسئولانش وجود 750 مساله و نارسایی را تاکنون در آن فهرست کرده اند. به نظر می رسد تنها راه برون رفت از وضعیت ناگوار موجود عبارت از تزریق مشارکت واقعی شهروندان با دوز بالا به تمامی ابعاد و سطوح آ پ می باشد. مشارکتی که باید از مدارس ابتدایی شروع و به تدریج موجب حضور هر چه بیشتر آحاد جامعه در عرصه های تصمیم سازی نظام آموزشی کشور شود. همان چیزی که می توان از آن به ” مردمی ” سازی در مقابل با ” خصوصی” سازی اطلاق کرد.